مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

بدون عنوان

خوووووووب مهرسا خانم مامان و بابا، بالاخره جمعه بردمت پیش مامان فاطی و موهاتو کوتاه کردیم. اینقدر موهات بلند شده بود که هرکاری میکردیم باز به هم میریخت خودتم اذیت میشدی آخر سر دیگه دکتر گفت موهای پشت گوشتو بزنیم که تو هم هی گوشتو نگیری با تمام قدرت بکشی و زخم کنی. مهرسا قبل از اصلاح مهرسا بعداز اصلاح   دختر خوجل مامان دیگه هیچ جا بند نیست تا میزاریش زمین میبینی در حال نشسته خودشو رسونده به میز تلویزیون یا میز وسط خونه و کشوها رو باز میکنه و هرچی توشه میریزه بیرون فکر کنم میخواد به مامانش کمک کنه که خونه رو تمیز کنه اما هنوز راهشو یاد نگرفته راستی امروز عصر داشتم یه ذره شکلات صبحانه با انگشتم میزاشتم د...
25 مهر 1390

پایان نه ماهگی

بازم یه ماه دیگه گذشت و دختر ما بزرگتر شد. امروز مهرسا عسل ما نه ماهش تموم شد و به سلامتی وارد ده ماه شد. شیطون ما هنوزم دندون درنیورده، هنوزم چهاردست و پا نمیره. فقط بلده جیغ و داد کنه تو خونه و دد دد کنه.جدیداً هم بای بای و نینای نای یاد گرفتی مخصوصا وقتی خودتو توی آیینه میبینی به خودت بای بای میکنی. قربون اون دستای کوچولوت برم من عسل مامان ایشالا که همیشه سلامت باشی و خوشحال. من و بابا سعیدی هم با خوشحالی و سلامت بودن تو شاد باشیم. بووووووووووووووووووووووس ...
4 مهر 1390

درباره زندگي(تقديم به دخترم)، از طرف بابایی

    شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟   شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست  گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من  خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا  لب پاشویه نشست  پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد  شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین  با خودم می گفتم : زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد...
4 مهر 1390
1